شعر من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم اثر امام خمینی
|
|
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
فارغ از خودشدم و کوس «انا الحق» بزدم
همچو منصور خريدار سردار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
درميخانه گشاييد به رويم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم
جامه زهد و ريا کندم و بر تن کردم
خرقه پير خراباتی و هشيار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذاريد که از ميکده يادی بکنم
من که با دست بت ميکده بيدار شدم
نظرات شما عزیزان:
navid shetabifard 
ساعت21:33---16 فروردين 1390
سلام رضا جان ممنونم كه به وبم سر زدي
از نظري كه برام گذاشتي متشكرم
خدا هم اموات شما را بيامرزه كار دنياست چكار ميشه كرد
شما هم تو ليست قرار گرفتيد
زهرا 
ساعت9:52---14 فروردين 1390
خیلی قشنگ بود رضا جان.مرررررررررسی.
|
یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:,
|
|
|
|
|